About داستان های واقعی
About داستان های واقعی
Blog Article
در نتیجه شو دستگیر شد و در روز هشتم محاکمه، هیئت منصفه او را مجرم شناخت. او به حبس ابد محکوم شد و این داستان واقعی ارواح اینگونه به پایان رسید.
اگرچه وکیل لوتزها ادعا کرد که این خانواده به او اعتراف کردهاند که داستانهای ارواح ظاهراً واقعی خود را جعل کردهاند، این زوج اصرار کردند و یک تست دکتر دروغ انجام دادند.
این زوج نترس گفتند که هیچ چیز شیطانی در این خانه احساس نکردهاند، اگرچه مطمئناً گرفتار ارواح است.
مجله
برخی از این حوادث بی ضرر بودند. برخی ادعا میکنند که او هرگز در آنجا زندگی نکرده است. بااینحال، حوادث دیگر در این ملک، نسبتاً خشن بودند.
شبی پدری همراه دخترش، در جادهای کم تردد در بیرون شهر رانندگی میکرد. آنها کل روز را نزد مادر دخترک که در بیمارستان بستری بود سپری کرده بودند و شب هنگام در حال برگشت به خانه بودند. دختر در حالی که به صدای ضربات قطرههای باران روی سقف ماشین گوش میکرد، خواب چشمانش را سنگین و شروع به چرت زدن کرد.
بعد از چند جلسه مشاوره با این خانم متوجه شدم که او به دليل وابستگی به پدر و کمرنگ شدن حضور عاطفی او در زندگیاش به طور ناخودآگاه به دنبال مردی است که بتواند همچون یک پدر به او تکیه کند. او همسرش را در جایگاه پدر قرار میداد و همین عامل باعث شده بود که بعد از مدتی با خود دچار تضادهایی شود و نتواند رابطه گرمي را با همسرش برقرار کند و حتی در رابطه زناشویی هم چار مشکل شده بود.
حکایت های کوتاه و جالب و داستان زیبای آموزنده زیبا و خاص
این داستان درباره عشق، از دست دادن، و یک دوز خوب از دیوانگی است.
آدریان حتم پیدا کرد که او یک انسان نیست. در نتیجه به سرعت پایش را روی پدال گاز فشارداد و تصمیم گرفت زن را زیر گرفته و فرار کند، ولی نمیدانستند بعد از زیر گرفتن آن زن چه بلایی سرشان میآید. چند ثانیه بعد لئو با تردید به پشت سر نگاه کرد تا ببیند که آیا زن هنوز آنجاست یا نه و با وحشت فراوان سر آن زن را دید که روی صندلی عقب قرار داشت.
متأسفانه، هیچکدام نتوانستند مدت زیادی از این عمارت لذت ببرند. خانم پیتوک در سال ۱۹۱۸ و همسرش یک سال بعد از او، درگذشتند. نوه آنها، پیتر گانتنبین، در سال ۱۹۵۸ تلاش کرد خانه را بفروشد، اما به دلیل خسارتی که طوفان ایجاد کرده بود، نتوانست.
ما برای هم احترام زیادی قائل بودیم اما به چشم پسرعمو دخترعمو به هم نگاه میکردیم و اصرار بزرگترها هم نتوانست شوقی در ما ایجاد کند و تا همین الان هم حس زن و شوهری نسبت به هم نداریم.» پرسیدم آیا قبل از ازدواج به پدرهایتان گفتید که اصلا حس خاصی به هم ندارید؟ رامین پاسخ داد:«به آنها گفتیم ولی تصمیمشان را گرفته بودند. ما متعلق به قومیتی هستیم که پدران بسیاری از تصمیمها را بدون در نظر گرفتن نظر بچهها میگیرند و بچهها قدرت ایستادن در برابر رای آنها را ندارند.
باوجودِ داشتن همسر، دو بچه و زندگی مستقل و کارِ پر مسئولیت ماهی «یک شب» باید خونه پدر و مادرش باشه!
با وجود زلزله سال ۱۹۰۴، این خانه بر روی یک پایه شناور ساخته شده بود که آن را از تخریب نجات داد. متأسفانه سه طبقه بالا حذف شدند و امروزه تنها چهار طبقه باقی مانده است.
این دو نفر درگیر رابطهای بیمارگون هستند و اشکان نیاز به توجه صرف و والدگونه دارد که این توجه از طریق هدا تامین میشود یعنی یک توجه کاملا مادرانه. اشکان هرگونه توجهی که هدا نسبت به فرزندش یا هر فرد دیگری داشته باشد را به عنوان تهدیدی برای رابطه خود میداند و هدا نیز قصد دارد با ازدواج با اشکان به اطرافیانش ثابت کند که فرصت ازدواج با پسری جوان را دارد. برای هدا مهم نیست که عواقب این رابطه چه میشود و با وجود اینکه رابطه آنها در زمینههای مختلفی با چالش روبهرو است اما اصرار بر ازدواج دارد.